جدول جو
جدول جو

معنی شل موس - جستجوی لغت در جدول جو

شل موس
کنایه از تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملموس
تصویر ملموس
لمس شده، بسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموس
تصویر شموس
شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
لمس شده. به دست سوده شده. (از ناظم الاطباء). ببسائیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآنکه را بد ز پیل ملموسش
دست و پای سطبر پر بؤسش
گفت شکلش چنانکه مضبوط است
راست همچون عمود مخروط است.
سنائی.
، اکاف ملموس الاحناء، پالان خراشیده و کجی و بلند آن درست کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پالان درست کرده و کجی و بلندی آن تراشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ لُ مَنْ نَ)
قلعه ای به شام نزدیک معرهالنعمان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
راسن است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قلامس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ مُ)
از یونانی فلومس. گل ماهور. (فرهنگ فارسی معین). سیکران الحوت. جورتاق. اقنقن. بوصیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به یونانی خیار است که فامورون باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
واحد خلامیس. منه قولهم: رعیت خلموساً. رجوع به خلامیس شود
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ شاموس شهری است از بلاد یونان و بعضی گویند نام جزیره ای است، (برهان قاطع) (آنندراج)، رجوع به شامس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
لمس شده و بدست سوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموس
تصویر لموس
پسر خوانده، ناپاک پرور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموس
تصویر شموس
((شُ))
جمع شمس، خورشیدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
((مَ))
لمس شده، قابل لمس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شموس
تصویر شموس
((شُ))
سرکش، چموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملموس
تصویر ملموس
بسودنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بسوده، قابل لمس، لمس کردنی
متضاد: غیرملموس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در منطقه ی آمل، تیر برق
فرهنگ گویش مازندرانی
نوزاد انسان یا حویان که تازه شروع به راه رفتن کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار مربوط به گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریاکار
فرهنگ گویش مازندرانی
شیرین عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سرین برجسته و برآمده دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
سبک عقل
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس آب
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه یا غذایی که خوب جویده نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگ سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
خاشکه موس
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: آدم تنبلی که از شدت تنبلی قدرت جابجایی پایین تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن برآمده، باسن بزرگ، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام پلی است، در مسیر راه نیاک از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
شلخته، دست و پا چلفتی
فرهنگ گویش مازندرانی
انجیر غیرخوراکی، افلیج
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم شل و ول، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی